-
عقل و جنون
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 20:00
مرز در عقل و جنون باریـــک است کفر و ایمان چه به هم نزدیک است عشق هم در دل ما سردرگم مثل ویرانی و بهت مــــــردم گیسویت تعزیتی از رویـا شب طولانی خون تا فردا خون چرا در رگ من زنـجیر است زخم من تشنه تر از شمشیر است مستم از جام تهی حیرانی باده نوشیده شده پنهانــــی عشق تو پشت جنون محو شـده هوشیاری است مگو سهو شده من و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 22:01
یک یا حسین(ع) گفتن ما رمز آبروست - نام حسین ترجمه ی اسم اعظم است سلامی دوباره به همه دوستان؛ بعد از یک دوره نقاهت!!! بار دیگر آمدم . امید آن که بتوانم دستاوردی هرچند کوچک و ناچیز تقدیمتان کنم .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 13:23
با سلام خدمت همه گرامیانی که محبت داشتند و به این جا سر میزدند، چراغ این وبلاگ به دلیل مسایل داخلی!! یک چندی خاموش خواهد بود. تا چه پیش آید!! برای همه شما آرزومند روزها و لحظات سرشار از نیکی و نیکویی هستم. شمس
-
باز هم خارج از مسیر!
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 23:25
یک نگاه با تامل از دکتر محمود گلزاری! گرگ در پوستین شبان!! رنج آور است نمایاندن گوشهای از کژکاریهای رو به افزایش مردان به ظاهر توانمندی که موقعیت اجتماعی خود را، ناجوانمردانه، به کار میگیرند تا زنان پاکدامنی را که در دایره قدرت آنها هستند، وادار به رابطهای غیراخلاقی کنند. این سوءاستفاده از قدرت، «مزاحمت جنسی» یا...
-
گرهگشایی
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 22:38
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن شب جمعهها نخفتن به خدای راز گفتن ز وجود بینیازش طلب نیاز کردن به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد که به روی نا...
-
وقتی ریاضیدان عاشق می شود!!
جمعه 20 آذرماه سال 1388 13:55
منحنی قامتم، قامت ابروی توست خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست چون به عدد یک تویی، من همه صفرها آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو گرمی جان بخش او جزیی از آن خوی توست بی تو وجودم بود یک سری واگرا ناحیه همگراش دایره روی...
-
نیایش
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 19:40
الهی به مستان میخانهات الهی به مستان میخانهات به عقل آفرینان دیوانهات به دردی کش لجّه کبریا که آمد به شآنش فرود، انّما به درّی که عرش است او را صدف به ساقیّ کوثر، به شاه نجف به نور دل صبح خیزان عشق ز شادی به انده گریزان عشق ! به رندان سر مست آگاه دل که هرگز نرفتند، جز راه دل به شام غریبان، به جام صبوح کزیشان بود...
-
رفاقت!
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 12:04
رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه رفاقت گاهی از جنس جنونه یه وقتایی تموم ِ دین و دنیا برای آدمای بی نشونه * * * * همون بیادعاهایی که گاهی نمیدونی چقدر عاشقتر از مان همونایی که حتی از خدا هم به این آسونیا چیزی نمیخوان * * * * اگه عشقی نبود فقط رفاقت میتونست عشقو تو دنیا بیاره نمیشه دل به عشق ِ اون کسی داد که میتونه...
-
فاتح اقلیم جود
شنبه 14 آذرماه سال 1388 17:44
فاتح اقلیم جود به جای خاتم نشست باده بده ساقیا، ولی ز خُمّ غدیر چنگ بزن مطربا، ولی بیاد امیر تو نیز ای چرخ پیر بیا ز بالا به زیر داد مسرّت بده ساغر عشرت بگیر * * * * بلبل نطقم چنان قافیهپرداز شد که زهره در آسمان به نغمه دمساز شد محیط کون و مکان دائرهی ساز شد سَروَر روحانیان هو العلّی الکبیر * * * * نسیم رحمت وزید،...
-
غدیریه
جمعه 13 آذرماه سال 1388 12:47
عید غدیر خم بر همه شیفتگان ولایت علوی خجسته باد! اى رخت چون ارغوان بشکفته در فصل بهار -----ارغوانى باده ده کامد گل سورى بهبار باغ خرم گشت و بستان سبز، نوش آن سرخ مى -----کز چمن شد زردى فصل دى از باد بهار مسند اندر جویبار افکن به زیر سرو بن ----- اى قدت در راستى چون سرو اندر جویبار لالهگون مى نوش و بوس از غنچه لب ده...
-
اسطرلاب اسرار خدا
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 10:11
عشق اسطرلاب اسرار خداست عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علت ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سروگر زان سراست عاقبت ما را بدان شه رهبر است هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن گر چه گفت این زبان روشنگر است لیک عشق بی زبان روشن تر است چون قلم اندر نوشتن می...
-
دو شعر
جمعه 6 آذرماه سال 1388 18:16
سرود گره میزنم تار ابریشم سرخگون را به آوای تندر به آوای باران میآمیزم این شبنم پرتپش را به دریای یاران اگر چند کوتاه اما گره میزنم این صدا را درین کوچه آخر به هیهای بالنده بالای یاران * * * * * * آیینهای برای صداها آیینهای شدم آیینهای برای صداها فریاد آذرخش و گل سرخ و شیهه شهابی تندر در من به رنگ همهمه جاری...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 22:55
باز باید سرنوشت از سر نوشت!
-
هزار دشواری!
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 19:26
هزار دشواری اگر چه در ره هستی هزار دشواریاست چو پرّ کاه پریدن ز جا سبکساریاست بهپات رشته فکندست روزگار و هنوز نه آگهی تو که این رشتهی گرفتاریاست بهگرگ مردمی آموزی و نمیدانی که گرگ را ز ازل پیشه مردم آزاریاست بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیاست بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریاست نهفته در پس این لاجورد...
-
مثل هیچکس
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 15:59
مثل هیچکس مث اون موج صبوری که وفاداره به دریا تو مهی مثل حقیقت مهربونی مث رویا چه قدر تازه و پاکی مث یاسای تو باغچه مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر مث اون حرفی که ناگفته می مونه دم آخر تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر مث برق دو تا چشمی توی...
-
روز مبادا !
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 14:30
روز مبادا وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها ... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخورم عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره میکنم : باشد برای روز مبادا ! اما در صفحههای تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست...
-
سه حرف ساده!
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 11:07
سه حرف از تمام رمز و راز های عشق جز همین سه حرف جز همین سه حرف ساده میان تهی چیز دیگری سرم نمی شود من سرم نمی شود ولی........ راستی دلم که می شود! از: قیصر امینپور
-
عوض کنم!
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 23:31
باید که شیوهی سخنم را عوض کنم شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم گاهی برای خواندن یک شعر لازم است روزی سه بار انجمنم را عوض کنم از هر سه انجمن که در آن شعر خواندهام آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم در راه اگر به خانهی یک دوست سر زدم اینبار شکل در زدنم را عوض کنم وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من وقت است قیچی چمنم را عوض کنم...
-
کوچه
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 20:13
کوچه بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانهی جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن...
-
خلوت عشق
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 19:37
آسیمه سر رسیدی، از غربت بیابان دلخسته دیدمت در، آوار خیس باران وا مانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی من خود شکسته از خود در فصل نا امیدی در برکهی دو چشمت نه گریه و نه خنده گم کرده راه شب را سرگشته چون پرنده من ره به خلوت عشق هر گز نبرده بودم پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم من با تو خو گرفتم از خندهات شکفتم چشم تو...
-
خمار مستی
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 14:12
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی! تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی! چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا...
-
بانو
شنبه 23 آبانماه سال 1388 23:03
بانوی آب و آیینه بانو، شما چقدر لطیفید، سادهاید آیینهاید، مثل خدا بی افادهاید گرمید و زیر سایهاتان میشود نشست کوهید، جنگلید، درختان جادهاید کوریم اگر نه صفحهی دفتر سفید نیست ایشان نوشتهاند، شما شرح دادهاید دست طلب به دامنتان میشود نزد؟ ما اوفتادهایم، شما ایستادهاید ما تحفهای به غیر ارادت نداشتیم سست است،...
-
خارج از مسیر!
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 23:14
گفتگوی زهیر توکلی با مرتضی امیری اسفندقه مرتضی امیری اسفندقه، آدم شوریده ای است که شعر هم می گوید. معنای این جمله آن است که تجربه زندگی او خیلی فراتر از شاعری است. از میل زدن و کباده کشیدن در زورخانه های مشهد، شب گردی با درویشان و زانوزدن در محضر حکمایی چون شیخ محمدباقر ساعدی بگیر تا کارگری در قهوه خانه ای...
-
این دو قدم
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 20:24
این دو قدم دل خون شد و خندید، ببینید کَرَم را ما گریه نکردیم مگر غربت هم را دنیا همه آیینهی شرمندگی ماست در حشر نبینیم مگر صورت هم را خون شد دلم از غصّهی مرگِ حسنکها یک چند بگریانم بگذار قلم را ای عشق، همه کشتهی شمشیر تو هستیم حکم تو قصاص است ولی صاحب دَم را در حلقهی چشمت به خدا خطّ طوافیست کم مانده که زلفت شکند...
-
دام دل
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 17:32
دام دل ای یوسف خوشنام ما خوش میروی بر بام ما ای در شکسته جام ما ای بر در یده دام ما ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما جوشی بنه در شور ما تا «می» شود انگور ما ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما آتش زدی در عود ما نظّاره کن در دود ما ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما پا وامکش از کار ما، بستان گرو دستار ما در گل...
-
محفل رندان
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 00:21
مجلس رندان روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست منت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب نظرانند آری سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب خجل از کرده خود، پرده دری نیست که نیست تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند...
-
نقطهی عطف
جمعه 15 آبانماه سال 1388 14:37
خم را بگشا به روی مستان بیزار شو از هوا پرستان از من بپذیر رمز مستی چون طفل صبور، در دبستان آرام ده گل صفا باش چون ابر بهار در گلستان تاریخچه جمال او شو بشنو خبر هزاردستان بردار پیاله و فرو خوان بر میزدگان وتنگ دستان ای نقطه عطف راز هستی برگیر ز دوست،جام مستی من شاهد شهر آشنایم من شاهم وعاشق گدایم فرمانده جمع عاشقانم...
-
باز هم
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 22:25
کیش مهر همی گویم و گفته ام بارها........................بود کیش من مهر دلدارها پرستش به مستی است در کیش مهر........بروناند زین جرگه هشیارها به شادی و آسایش و خواب و خور..............ندارند کاری دل افگارها به جز اشک چشم و به جز داغ دل .............نباشد به دست گرفتارها کشیدند در کوی دلدادگان...
-
اول دفتر
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 13:07
مهر خوبان مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سمک تا به سمایش کشش لیلا برد من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا برد جام صهبا زکجا بود مگر دست که...
-
شان نزول!
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 23:54
سلام این وبلاگ برآن است تا آنچه از سرودههای شاعران پیشین و امروز این مرزوبوم را که برگزیده و یا پسندیده است - به عنوان یک نظر و سلیقه - به شما بازدید کننده گرامی پیشکش و شما را در حظ و بهره بردن از آن همراه خویش سازد و اطمینان دارد در این روند، از لطف و راهنمایی شما، بر داشتههایش خواهد افزود.