بانوی آب و آیینه
بانو، شما چقدر لطیفید، سادهاید
آیینهاید، مثل خدا بی افادهاید
گرمید و زیر سایهاتان میشود نشست
کوهید، جنگلید، درختان جادهاید
کوریم اگر نه صفحهی دفتر سفید نیست
ایشان نوشتهاند، شما شرح دادهاید
دست طلب به دامنتان میشود نزد؟
ما اوفتادهایم، شما ایستادهاید
ما تحفهای به غیر ارادت نداشتیم
سست است، رد کنید که صاحب ارادهاید
لبهایتان چرا به سخن وا نمیشود؟
ای خوش به حال مهر که بر لب نهادهاید
از ابروانمان گره بسته وا کنید
بانو شما که صاحب رویی گشادهاید
آدم که مثل معجزه نازل نمیشود
نورید، آیهاید، ز مادر نزادهاید
پیچیده اید و سخت ولی سخت نیستید
بانو شما چقدر لطیفید، سادهاید
از ابوالفضل زورویی نصرآباد
زودتر بیاید دلم براتون تنگ میشه ...
سلام. قشنگ بود. با من بودی؟
یعنی می خواید خونه نشینم کنید؟!!!
کامنت قبلی من هم در جهت اندکی لوس شدن بود....(اون آیکونه که زبون درمیاره)
من اسم خاله زهرا رو دوست ندارم. احساس پیری مفرط بهم دست میده ...
اول از همه بسم ا...
اول بعد از بسم ا... سلام
دوم اینکه مثل همیشه خیلی خوش ذوق قریحه اید.
مثل تصور من از شما خیلی روشنفکرید. واقعا اگه بخوام به تمجید از کسی بگویم روشنفکر مثالش شمایید و بس.
اگر هم بخواهم حسم را درباره شما بگویم باز هم می گویم خوش ذوق روشنفکر.
پایدار باشید و سرافراز.
طنزهای استاد در خونم جریان دارد انگار!
آره همون خانم تپلی خیلی خوبه... در ضمن قرار شد از مردها طرفداری کنید ها. وبلاگ منه نه داداشم (آیکون اون که داره گریه میکنه) چقدر این بلاگ اسکای فقیره ...