با سلام خدمت همه گرامیانی که محبت داشتند
و به این جا سر میزدند، چراغ این وبلاگ به دلیل مسایل داخلی!! یک چندی خاموش خواهد بود. تا
چه پیش آید!! برای همه شما آرزومند روزها و
لحظات سرشار از نیکی و نیکویی هستم.
شمس
این سوءاستفاده از قدرت، «مزاحمت جنسی» یا به تعبیر «اوفیر» تجاوز کوچک نام دارد. بدین معنی که مرد صاحب جاه، طرف مقابل خود را ضمنی یا مستقیم مجبور میکند تا به خواهشهای نفسانی او تن دردهد وگرنه استخدام، ادامه کار و یا ارتقایش دچار توقف و مشکل میشود!
غمانگیز، انسانی که به قول خواجه اهل راز، هر بامداد و شام او را از عرش الهی ندا میدهند و ذکر خویش در عالم قدس، حاصل تسبیح فرشتگان است و میتواند به دلیل کرامت ذاتی خود دردانه هستی و جانشین خداوند در ناسوت و ملکوت شود، اینگونه در چاه طبیعت فرو افتد، صفای جانش را با خاشاک هوس تیره و آلوده سازد و این عتاب سازنده را به دل نسپارد:
کهای بلند نظر شـاهباز ســـدره نشین
نشیمن تو، نه این کُنج محنت آبادست
ترا زکنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
اما رنجآورتر این است که در جامعه انسانی و به ویژه در نظام اسلامی، هرزهپویان بداندیش دارای موقعیت و مقام شوند و به همکار، مُراجع و دانشجوی خود، به عنوان امانت که همچون طعمه و ابزار بنگرند.
قرآن، که کاملترین نسخه وحیانی و آخرین منشور یزدانی است، برای کارگزاران اجتماع دو شرط اساسی قائل است: «توانایی» و «امانتداری». «اِنَّ خَیْرَ مَنْ اسْتَأْجْرتَ القویُّ أمین؛ بهترین کسی که میتوانی به او مسئولیت بسپاری امین توانمند است.» (قصص 26)
روشن است که منظور کلام خدا از توانایی، تنها قدرت جسمی نیست، بلکه مراد کارآمدی علمی و تجربی و قوت بر انجام وظیفه است. مدیر توانا کسی است که حوزه مأموریت خود را به خوبی بشناسد، در برنامهریزی بصیر و چیره باشد و بتواند با شکیبایی و مهارت همکارانش را به سوی هدفهایی روشن هدایت کند. علاوه بر این شایستگیها که در دانش مدیریت تفصیل آنها را میبینیم، قرآن بر ویژگی مهم امین بودن نیز تأکید میکند.
امین، انسانی خیرخواه، درستکار و پاکدامن است. نمونهای است از حاملان بار امانت الهی که وجودشان سرشار از فروغ ایمان و گرمای امنیت است و به همین رو به دیگران و بویژه به کسانی که با آنها پیوندی نزدیک دارند، امان و ایمنی میدهد. اگر مدیری که وظیفه دارد با برنامهریزی درست و سازنده و ساماندهی مناسب، افراد مجموعه خود را در مسیر نوآوری و شکوفایی ارتقا دهد و مؤسسهاش را به بالاترین میزان بهرهوری برساند، سر به اطاعت نفس فروآورد؛
اگر معلمی که باید زلال گوارای حکمت را در کام جان شاگردانش بریزد و آنها را به سوی چکاد آزادگی و پارسایی رهنمون شود، تیر مسموم نگاه خود را به آنها بدوزد و فریبکارانه روزنهای برای تصاحب جسمشان بیابد؛
اگر درمانگری که انتظار میرود با کلام و دانش و رفتارش، شفابخش آلام دردمندان آسیبدیده شود، از زخم جسمی و روانی مراجعان خود برای رسیدن به خواستههای نفسانی بهره گیرد، فروغ معنویت و شادابی از جامعه دور میشود و ابر تیره بدبینی و نومیدی بر فضای زندگی مردم سایه میافکند.
مدیران، استادان، پزشکان، روانشناسان، وکیلان و همه دارندگان مقام و موقعیت را نمیتوان با تذکرهای اخلاقی و بدون پشتوانه قانونی، از نادرستی و خیانت بازداشت. این عالمان گستاخ، بهتر از سادهدلان کمدانش کلام رسای پیامبر والاییها را که فرمود: «بدترین دشمنان تو نفس سرکشی است که درون تو جای دارد.» بارها خواندهاند و حتی آن را تدریس کردهاند! اینان خوب به خاطر دارند که سعدی بزرگ فرموده است:
کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار
اما مگر خداوند نفرموده است که دانش بدون عمل نجاتبخش و راهگشای انسان هوشمند مختار نیست؟ اضله الله علی علم (جاثیه/ 23)
اگر سی سال پس از استقرار جمهوری اسلامی عدهای از مسئولان، گزینش دینی و اخلاقی کارکنان دولتی را جدی نمیگیرند و روشهای علمی و دقیق و منصفانهای برای این کار ندارند، اما هیچکس نیست که منکر نظارت دقیق و قانونی عملکرد مدیران و قدرتمندان جامعه باشد.
نخستین مرحله برای نظارت و ارزیابی، وجود قانونی جدی در مورد مزاحمتهای جنسی است. قانونی که همه مصادیق این انحراف رنجآور اخلاقی را مشخص نماید و با رعایت آبرو و حرمت طرفین دعوا، مانع سوءاستفاده مزاحمان، اغواگران و شایعهسازان شود.
هرچه هست اگر این مسئله را کوچک بپنداریم و نقاب از چهره گرگانی که در پوستین شبان در کمین دختران و زنان جوان هستند، برنداریم، تولید و بهرهبرداری مادی و اقتصادی کشور رو به کاهش میگذارد و مهمترین رکن سرمایه اجتماعی، یعنی اعتماد آرامآرام از فضای جامعه رخت برمیبندد و چنین مباد!
منبع : خبر انلاین
همه روز روزه بودن
همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن
سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه
سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک
به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد
همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی
همه احتراز کردن
شب جمعهها نخفتن
به خدای راز گفتن
ز وجود بینیازش
طلب نیاز کردن
به خدا که هیچکس را
ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی
در بسته باز کردن...
منحنی قامتم، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی، من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزیی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
از: پروفسور هشترودی
الهی به مستان میخانهات
الهی به مستان میخانهات
به عقل آفرینان دیوانهات
به دردی کش لجّه کبریا
که آمد به شآنش فرود، انّما
به درّی که عرش است او را صدف
به ساقیّ کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق!
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند، جز راه دل
به شام غریبان، به جام صبوح
کزیشان بود شام ما را فتوح
که خاکم گل از آب انگور کن!
سراپای من، آتش طور کن
خدایا به جان خراباتیان
کزین تهمت هستیام، وارهان
به میخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر جا شدم، سر به سنگ آمدم
بیا ساقیا، می به گردش درآر
که دلگیرم از گردش روزگار
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزانتر از دل کند
از آن می که گر عکسش افتد به جان
توانی به جان دید، حق را عیان
می صاف از آلودگی بشر
مبدل به خیر اندر او جمله شر
می معنی افروز صورت گداز
میی گشته معجون راز و نیاز
میی از منی و توئی گشته پاک
شود جان، چکد قطرهای گر به خاک
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم
چشی گر از این باده، کوکو زنی
شوی چون ازو مست، هوهو زنی
بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان
دلم خون شد از کلفت مدرسه
خدا را خلاصم کن، از وسوسه
بیا ساقیا، می به گردش درآر
که می خوش بود، خاصه در بزم یار
می صاف زآلایش ما سوی
ازو یک نفس تا به عرش خدا
میی کو مرا وارهاند زمن
زآیین و کیفیت ما و من
میی را که باشد در او این صفت
نباشد بهغیر از می معرفت
رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک تا نفس باقی است
نیایشی از: رضی الدین آرتیمانی
رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه
رفاقت گاهی از جنس جنونه
یه وقتایی تموم ِ دین و دنیا
برای آدمای بی نشونه
* * * *
همون بیادعاهایی که گاهی
نمیدونی چقدر عاشقتر از مان
همونایی که حتی از خدا هم
به این آسونیا چیزی نمیخوان
* * * *
اگه عشقی نبود فقط رفاقت
میتونست عشقو تو دنیا بیاره
نمیشه دل به عشق ِ اون کسی داد
که میتونه رفیقو جا بذاره
* * * *
رفاقت مثله خاک سرزمینه
واسه قربونی عشق ِ تو و من
میشه دریا شدن مشکل نباشه
به شرط ِ سادهی از خود گذشتن
از: دکترافشین یداللهی
فاتح اقلیم جود به جای خاتم نشست
باده بده ساقیا، ولی ز خُمّ غدیر
چنگ بزن مطربا، ولی بیاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر بیا ز بالا به زیر
داد مسرّت بده ساغر عشرت بگیر
* * * *
بلبل نطقم چنان قافیهپرداز شد
که زهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محیط کون و مکان دائرهی ساز شد
سَروَر روحانیان هو العلّی الکبیر
* * * *
نسیم رحمت وزید، دهر کهن شد جوان
نهال حکمت دمید پر ز گل ارغوان
مسند حشمت رسید به خسرو خسروان
حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر
* * * *
وادی خمّ غدیر منطقه نور شد
یا زِ کفِ عقل پیر تجلّی طور شد
یا که بیانی خطیر ز سرّ مستور شد
یا شده در یک سریر قِران شاه و وزیر
* * * *
شاهد بزم ازل شمع دل جمع شد
تا افق لم یزل روشن از آن شمع شد
ظلمت دیو و دغل ز پرتوش قمع شد
چه شاه کیوان محل شد به فراز سریر
* * * *
چون به سر دست شاه شیر خدا شد بلند
به تارک مهر و ماه ظل عنایت فکند
شوکت فر و جاه به طالعی ارجمند
شاه ولایت پناه به امر حق شد امیر
* * * *
مژده که شد میر عشق وزیر عقل نخست
به همّت پیر عشق اساس وحدت درست
به آب شمشیر عشق نقش دوئیّت بشست
به زیر زنجیر عشق شیر فلک شد اسیر
* * * *
فاتح اقلیم جود به جای خاتم نشست
یا به سپهر وجود نیّر اعظم نشست
یا به محیط شهود مرکز عالم نشست
روی حسود عنود سیاه شد همچو قیر
* * * *
صاحب دیوان عشق عرش خلافت گرفت
مسند ایوان عشق زیب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت
نغمه دستان عشق رفت به اوج اثیر
* * * *
جلوه به صد ناز کرد لیلی حسن قِدم
پرده ز رخ باز کرد بدر منیر ظُلم
نغمهگری ساز کرد معدن کلّ حکم
یا سخن آغاز کرد عن اللّطیف الخبیر
* * * *
به هر که مولا منم علی است مولای او
نسخه اسما منم علی است طغرای او
سرّ معمّا منم ع لی است مجلای او
محیط انشا منم علی مدار و مدیر
* * * *
طور تجلّی منم سینه سینا علی است
سرّ اناالله منم آیت کبرا علی است
ذرّه بیضا منم لؤلؤ لالا علی است
شافع عقبی منم علی مشار و مشیر
* * * *
حلقه افلاک را سلسله جنبان علی است
قاعده خاک را اساس و بنیان علی است
دفتر ادراک را طراز و عنوان علی است
سیّد لولاک را علی وزیر و ظهیر
* * * *
قبله اهل قبول غرّه نیکوی اوست
کعبه اهل وصول خاک سر کوی اوست
قوس صعود و نزول حلقه ابروی اوست
نقد نفوس و عقول به بارگاهش حقیر
* * * *
طلعت زیبای او ظهور غیب مصون
لعل گهرزای او مصدر کاف است و نون
سرّ سویدای او منزّه از چند و چون
صورت و معنای او نگنجد اندر ضمیر
* * * *
یوسف کنعان عشق بنده رخسار اوست
خضر بیابانِ عشق تشنه گفتار اوست
موسی عمران عشق طالب دیدار اوست
کیست سلیمان عشق بر در او؟ یک فقیر!
* * * *
ای به فروغ جمال آینه ذوالجلال
«مفتقر» خوش مقال مانده به وصف تو لال
گرچه براق خیال در تو ندارد مجال
ولی ز آب زلال تشنه بود ناگزیر
از: محمدحسین غروی اصفهانی(کمپانى)