لبت صریحترین آیهی شکوفاییست
و چشمهایت شعر سیاه گویاییست
چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قلههای مهآلود محو و رویاییست
چگونه وصف کنم هیئت نجیب ترا
که در کمال ظرافت کمال والاییست
تو از معابد مشرق زمین عظیمتری
کنون شکوه تو و بهت من تماشاییست
در آسمانهی دریای دیدگان تو شرم
شکوهمندتر از مرغکان دریاییست
شمیم وحشی گیسوی کولیت نازم
که خوابناکتر از عطرهای صحراییست
مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهیم
که این بلیغترین مبحث شناساییست
پناه غربت غمناک دستهایی باش
که دردناکترین ساقههای تنهاییست.
از : حسین منزوی
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخههای شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
* * *
خوش بهحال روزگار
خوش بهحال چشمهها و دشتها،
خوش بهحال دانهها و سبزهها،
خوش بهحال غنچههای نیمهباز
خوش بهحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحال جام لبریز از شراب
خوش بهحال آفتاب
* * *
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی بهکام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است؛
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.
* * *
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ …
از : فریدون مشیری
یادت همیشه سبز است در خلوت خیالم
خوبم، به خوبى تو، پرسى اگر ز حالم
گرم است محفلِ من از ذکر نامت اما
دمسردى حریفان کمتر دهد مجالم
سالى گذشت و آمد نوروز دیگر از راه
من با خیال رویت فارغ زماه و سالم
بنویس نامهاى باز وز شاهدانِ معنى
بزمى دگر بیاراى در عرصهى خیالم
بىشکوه و شکایت آغاز کن سرودى
باشد که نغمهاى خوش برهاند از ملالم
دانم که ره ندارم بر آستانت امّا
از بخت بىمدارا من در پى محالم
انگیخت باد فتنه گرد کدورت ار نه
من با نهاد صافى آئینهاى زلالم
خوارش مگیر اى گل کز بادهى محبّت
شهدیست شکِرآگین در کاسهى سفالم
شب را اثر نیابى در عالم من و دل
کانجا زماه رویت مهریست بىزوالم
دارم دو گنج گوهر در کنج بىنیازى
تا عاشقى و رندیست سرمایهى کمالم
از استاد حسین بهزاد(کرمانشاهی)