دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مىکردم
به دریا مىزدم در باد و آتش خانه مىکردم
* * * *
چه مىشد آه اى موساى من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مىکردم
* * * *
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر مىشد همه محراب را میخانه مىکردم
* * * *
اگر مىشد به افسانه شبى رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر مىشد شبى افسانه مىکردم
* * * *
چه مستىها که هر شب در سر شوریده مىافتاد
چه بازىها که هر شب با دل دیوانه مىکردم
* * * *
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر مىشد
اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمىکردم
* * * *
سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش
دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مىکردم
فروردین 1388
از : علیرضا قزوه