آسیمه سر رسیدی، از غربت بیابان
دلخسته دیدمت در، آوار خیس باران
وا مانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی
من خود شکسته از خود در فصل نا امیدی
در برکهی دو چشمت نه گریه و نه خنده
گم کرده راه شب را سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق هر گز نبرده بودم
پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم
من با تو خو گرفتم از خندهات شکفتم
چشم تو شاعرم بود تا این ترانه گفتم
در خلوت سرایم یک باره پر کشیدی
آن گاه ای پرنده بار دگر پریدی
از: اکبر آزاد
سلام
شعر زیبایی بود
موفق باشی
سلام
انتخابی شایسته بود
با ما همراهی می شوی در میز گرد ؟
آره مامانم فکر می کرد معتاده ... چقدر این اسم اکبر آزاد آشناست ... این شعر رو اصفهانی نخونده؟!!!